چه زیبا خدایی دارم که در این حجم آبی زمین گاه از دل سنگی شقایق می رویاند
و چه زیبا خدایی دارم که هرزگاهی بر تن آبی آسمان طرح یک لبخند مینشاند
و چه زیبا خدایی دارم که مروارید ایمان در دل پاک صدف میکارد
و چه زیبا خدایی دارم که آموخت باید عاشق بود
و تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی یک قدم بردار باقی را او خودش می آید و تو را گرم آغوشی میکند با عشق تو فقط همت کن...
آنقدر بر تن حرف هایم رنگ سفید صداقت میزنم تا تمام دروغ های دنیا رو سیاه شوند...
های مولکول های یخ بسته هوا شما را یارای لمس حرارت تن من نیست
گرمای من از درونم میجوشد از عمیق ترین نقطه ای که عشق فرمانروایی میکند
آنجایی که روح سیری ناپذیرم را جز حرم نفس های خدا اشباع نخواهد کرد
من در آغوش او آرمیده ام و طول حیاتم به اندازه فاصله دو بازوی اوست
من در همین فاصله متولد شده ام و در همین فاصله جان خواهم داد
حاشا که لحظه ای از این مسیر سبز جاودانگی گام به خارج نهم...
من بنده همین مسیرم...