اولین بار بود که گوشی در دستم بود اما هیچ بهانه ای نداشتم

بهانه ها هم کم آورده بودند

گوشی را کنار بالشم گذاشتمو چشمانم را بستم

خدا از صبح با من سخن میگفت

حافظ گفته بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

جایی خواندم با کسی که دوستش داری حرف بزن اما کسی که دوستش دارم هم با من حرف میزند

چشمانم را بسته بودم...

اکنون 8 ماه از آن زمان می گذرد و من هر روز شادتر از پیشم که چشمانم به روی دنیای جدیدی باز شد بهشتی که فرشته ای ابدی دارد و فرشته ای که تمامی بی تابی های دنیایم را به دورترین نقطه خاطراتم فرستاد و من اکنون عاشقم و عشق چه سخاوتمندانه دنیایم را روشن می کند و خاطرات تلخم را تاریک...و من هر بار نفس های سرشار از آرامشم را مدیون نکاه های عاشقانه توأم...

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:26 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد