داروک بخوان ٢


داروک بخوان شاید باران ببارد هواى دلم بسى ابرى ست بخوان تا خالى شود بغض فروخورده دردهایى که بى صدا تار و بود وجودم را بلعید و فریاد هایش بشت یک لبخند غرور آمیز بنهان شدعضلات کونه ام خسته از تحمل این لبخند اجباریند آب دیده میخواهم براى غسل دادنشان از تمام این سرخ شدن هاى اجبارى...داروک بخوان دلم دوباره باییز شده
است. مهتاب ٩٢/10/11

چه زیبا خدایی دارم

چه زیبا خدایی دارم که در این حجم آبی زمین گاه از دل سنگی شقایق می رویاند

و چه زیبا خدایی دارم که هرزگاهی بر تن آبی آسمان طرح یک لبخند مینشاند

و چه زیبا خدایی دارم که مروارید ایمان در دل پاک صدف میکارد

و چه زیبا خدایی دارم که آموخت باید عاشق بود

و تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی یک قدم بردار باقی را او خودش می آید و تو را گرم آغوشی میکند با عشق تو فقط همت کن...


آسوده میزیم از زمانى که آموخته ام سهمم از این دنیا نصیب هیجکس دیکر نخواهد شد
من فقط یک رسالت دارم و آن هم برآوردن رویاى شخصى خودم است رسالتى که خدا براى برآوردنش جهان را در خدمتم در آورده و کهکاهى در مسیرم توشه هایى رابا دستان من هدیه میدهد واکنون تنها رسالتم قدم برداشتن در مسیر سبز خداست مسیرى که سنک فرشش محبت آسمانش عشق و راهنمایش خداست...و میدانم روزى باغ هاى احساس را با عصاره وجودم آب خواهم داد و از این همه احساس خواهم شکفت