روز علوم آزمایشکاهی


و تنها تویی که ظرافت قدرت خدا را در ریز ترین اجزای عالم میبینی و با زبان کوجکترین اجزای دنیا با آن ها سخن میکویی و همجنان ناشناخته ترین ناجی انسان باقی میمانی آن هنکام که نام همه از بزشک و برستار و ...بر زبان ها جاری ست نام تو همجنان مجهول است حال که تو سر رشته نفسی دوباره هستی ...
روز علوم آزمایشکاهی  مبارک...

آه مرگ چه تلخ و چه شیرین مى نمایى 
در همسایگى من در سکوت چنبره زده اى
شیره جانم گوارایت باد 
اما رخصت...
 هنوز اطلسى هاى حیاطم را آب نداده ام 
هنوز کبوتر هاى بام خانه ام گرسنه اند
 من هنوز به درد و دل هاى جوى گوش نداده ام 
هنوز پیر زن خانه چوبى هرشب منتظر نان است 
رخصت اى مرگ که هنوز آغوشى براى جان سپردن نیافته ام

آزاد باش بانو...

زیبا شو بانو برای خودت نه برای نگاه هاى هرزه مردانى که تراوش زیبایى درونت را پاى خودنماییت میگذارند 
غمزه کن بانو براى وجود ظریفت نه براى نرهایى که رفتارت را با ترازوى هوسشان می سنجند 
قهقه بزن بانو کرکن گوش تمام روباه صفتان به ظاهر شیر مرد را 
آزاد باش بانو... آزاد باش...

ساده باشیم ساده همچون گریه آغاز زندگی

ساده همچون گذر یک قاصدک از لب آب

ساده همچون رقص شاخساران در آغوش باد

ساده باشیم ساده زیستن هنر است

هنری کز لبخند شقایق پیداست...

ساده باشیم...


مرا ببخش

شکوفه احساسم را در خاک وجودت میکارم مرا همین بس که روح تو بهترین مامن ریشه های سرکش وجودم است

فرشته من وقتی بی تابی های این کودک لجوج را صبر میکنی دنیایم بهشتی زمینی میشود

قدم به قدم کنارم می ایستی و زخم های خورنده این روح را به جان میخری

مرا ببخش که روحم به بازی گرفته شده که نتوانسته این همه عشق را در ریشه و رگ های دنیایش جا دهد 

مرا ببخش