رئیس:بیا شعرت رو بخون.اسمش چیه؟ 

 کارگر:آجر 

پدر بزرگ من آجر می ساخت 

پدر من هم آجر می ساخت 

من هم آجر میسازم 

ولی خانه من کجاست؟ 

 

                                           از پیج زیبای حرفایی که قبل از مرگ باید شنید

 بابا نان داد 

 بابا برای ما غرورش را داد 

بابا یک روز گرسنه جان داد 

مادر نان داد 

مادر دیگر نتوانست نان بدهد 

دیروز مردم او را فاحشه صدا کردند 

امروز من و مادر هر دو گرسنه جان خواهیم داد......

خانم ها چگونه همسر خود را جذب کنند؟

شروع یک رابطه جدید همیشه بهترین قسمت آن است. آن شور و هیجان اولیه هیچوقت تکرار نخواهد شد.
اما آیا می توانید کاری کنید که آن شور و شوق را برای همیشه نگه دارید؟ آیا می توانید کاری کنید که هر روزی که می گذرد بیشتر دوستتان داشته باشد؟

چطور می توانید کاری کنید که همیشه به شما فکر کند؟
شاید چشمش را گرفته باشید، اما آیا می توانید مطمئن باشید بطور دائمی مال شما شود؟ چطور می توانید کاری کنید که همیشه شما را بخواهد و برای آنچه که هستید دوستتان داشته باشد؟

مردها تک بعدی تر از زن ها هستند. یا شاید هم چیزها را آنطور که ما می بینیم نمی بینند.
در زندگی مردها هر موقعیت نمی تواند میلیون ها جایگزین یکسان داشته باشد.
برای آنها، زنگ نزدن شما خیلی ساده به این معنی است که سرتان شلوغ است و هیچوقت تصور نخواهد کرد که علاقه ای به او ندارید.
بنابراین کار شما این است که او را مجذوب خود نگه دارید و کاری کنید که همیشه شما را بخواهد.
با چه سلاحی؟ با اعتمادبه نفس و کنترلتان. ما به شما می گوییم چطور او را بدون هیچ تلاشی مجذوب خودتان نگه دارید.

1 - سر خود را شلوغ کنید
هیچوقت نباید طوری نشان دهید که انگار نشسته اید کنار تلفن و منتظر زنگ او هستید، حتی اگر واقعاً اینطور باشد! برای اینکه حواستان را پرت کنید، بیرون بروید، با دوستانتان معاشرت کنید، سرگرمی برای خود داشته باشید.
و دقت کنید که حتماً او از فعالیت های شما باخبر باشد و بداند که سرتان شلوغ است. این کار نه تنها او را مجذوب شما نگه می دارد، باعث می شود وقتی برای او وقت می گذارید کلی متشکرتان باشد!

2 - هیچوقت نشان ندهید که اذیت می شوید
بزرگترین اشتباهی که اکثر خانم ها مرتکب می شوند این است که مدام شکایت می کنند که « چرا دیشب \ دیروز\ فلان موقع به من زنگ نزدی؟ » اینجور سوال ها به جای اینکه باعث شود بیشتر دوستتان داشته باشد، فقط او را دورتر می کند. اینکه بگویید، « قبلاًها اینکار را می کردی » حتی اوضاع را بدتر هم می کند. یادتان باشد، مردها از سوال و جواب کردن در رابطه متنفر هستند.
در ابتدای هر رابطه، شور و هیجان در بالاترین حد است و این باعث می شود همیشه دنبالتان باشد. اما رابطه هم مثل هر چیز دیگری پیش می رود و به مرحله ای می رسد که هر دوی شما با هم راحت تر می شوید و این یعنی لازم نیست دیگر هر چند ساعت یکبار به هم زنگ بزنید تا احساس کنید هم را دوست دارید.

3 - احساس خوبی نسبت به خودتان داشته باشید
اگر می خواهید بدانید که چطور او را همیشه مجذوب خودتان نگه دارید، لباسی بپوشید که خودتان از آن خیلی خوشتان می آید و احساس می کنید جذاب می شوید. وقتی خودتان احساس جذاب بودن کنید، مطمئن باشید در ظاهرتان تاثیر می گذارد.

4 - به ظاهرتان توجه کنید
شاید سطحی به نظر برسد اما برای گذاشتن اولین تاثیر یا تاثیرات بر روی طرف مقابل الزامی است. خیلی باید از رابطه تان بگذرد تا بگذارید شما را در لباسی معمولی یا بدون آرایش ببیند.

5 - پیش قدم شوید
سرسخت بودن را فراموش کنید و خیلی وقت ها خودتان پیش قدم شوید. اما نباید این کار را همیشه تکرار کنید. برای اینکه او را همیشه مجذوب خودتان نگه دارید، باید علایق او را در نهایت نگه دارید. پس برایش یادداشت بگذارید و از او بخواهید که در فلان روز همدیگر را ملاقات کنید.

6 - به غریزه اش رسیدگی کنید
این کاملاً بدیهی است. با تحسین کردن او، چه از ظاهرش و چه از شخصیتش، ایجاد ارتباط چشمی و نگاه های نافذ، احساساتش را شکوفا کنید.

ممکن است مردی به شما بگوید که به کمی فضا نیاز دارد و اینکه دوست دارد بدون اینکه به نامزدش فکر کند، زمانی را به خود و دوستان هم جنس خود اختصاص دهد اما این همیشه درست نیست. می توانید این را پذیرفته و بگذرید. و یا کاری کنید که بدون اینکه حتی از او بخواهید، شما را بخواهد و همیشه دنبالتان باشد.
فقط کافی است که دختری با اعتماد به نفس به نظر برسید و طوری وانمود کنید که خیلی به حضور او نیاز ندارید.

اگر این نکات را رعایت کنید، خیلی زود می بینید که چطور او را شیفته خود می کنید و همیشه به دنبال خود می کشانید.


منبع : jamnews.ir


اون که اون بالاست خداست نه کدخدا

زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...

در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

شاهینی که پرواز نمیکرد

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. 

 

یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است. 

این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. 

 

روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد ...

پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. 

صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.  

 

 

پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند. 

درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد. 

 

پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟ 

 

کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد. 

نتیجه اخلاقی: تا وقتی متوصل به یکی دیگه باشیم تو زندگی هیچ ترشی ای در نمیایم......