حکمت...

خدایا به حکمتت یقین دارم

در مقابل تو چون کودک یک ساله ای هستم که هنوز گرمای آتش را تجربه نکرده

طاول ها آزارش نداده اند و سوزش پوستش خواب شب را از چشمانش نربوده است

شعله های درخشان آتش چشمانش را خیره کرده و در سرش سودای لمس آن را دارد

اما مادرش میداند این همه درخشندگی از دور زیباست میداند اگر کودکش را رها کند

از آن همه زیبایی جز رنج نصیب کودکش نخواهد شد

خدایا یقین دارم که آتش های زندگیم را دور از دسترسم نگه میداری چون طاول هایی را که من تجربه نکرده ام تو پیشاپیش در سطح پوستم دیده ای

خدایا خیرگی چشمانم را به نور وجود تو میسپارم نه شعله های گذرای زندگی و میدانم از همین نور وجودت نصیبم میکنی

نوری که به جای آزار آرامش و به جای طاول نوازش تقدیمم میکند حتی اگر همان آتشی باشد که همه را میسوزاند

خدایا به حکمتت یقین دارم...

نظرات 4 + ارسال نظر
احسان جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ب.ظ http://atashbax.blogsky.com

واقعا راست گفتی. منم خودم تو زندگی خیلی از این موارد رو تجربه کردم که واسه مشکلی که تو زندگیم بود یا کمبودایی که داشتم، خدا رو مقصر میدونستم، ولی وقتی که زمان گذشت فهمیدم اگر اون چیزایی رو که به زور از خدا میخواستم چقدر برام ضرر داشته.
خیلی زیبا گفتی، ممنونم که دوباره بهم یادآوری کردی..

خواهش میکنم
ممنون

سمیرا یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:22 ب.ظ

این روزا اینقدر شنیدم حتما یک حکمتی تو کاره و صبر کن دیگه خسته شدم یعنی خدا واقعا همه حکمتات واسه منه؟ به من که رسید وا رسید؟ تا میای حرفی بزنی هم میگن کفر نگو ناشکری نکن پس خفه خون بگیرم؟؟؟

نمیدونم مشکلت چیه ولی هرچی که هست این و قبول دارم الان داره رو دلت سنگینی میکنه هر کسیم میگه نباید حرف بزنی اگه خودش تو این شرایط گیر کنه متوجه میشه این فقط حرفه تا عملی کردنش خیلی راهه
تنها چیزی که باعث میشه آروم باشی و بتونی صبر کنی ایمان و یقینت به خداست اینم جز خودت هیچکس نمیتونه تو دلت زندش کنه فقط خودت باید این کارو بکنی
اگه از من بپرسی میگم خدا خیلی دوست داره این شرایطم سر راهت گذاشته تا ایمان بیاری قضیه آهنگریه که اینقد با چکش میزنه تو فولاد داغ تا ازش یه شمشیر فوق العاده دربیاره اگه فولاد طاقت نیاره و ترک بخوره میندازتش دور الانم خدا داره با همون پتک رو تو کار میکنه انتخاب خودته میتونی طاقت بیاری و ایمان بیاری و یه عمر راحت زندگی کنی یا بری قاطی همه فولادای شکست خورده حالا تا کی باید صبر کنی تا متوجه حکمتش بشی؟ تا وقتی که درستو یاد بگیری تا وقتی مقاومت کنی و یاد نگیری وضع همینه باید یاد بگیری تو تاریکی روشنایی رو ببینی
اصلا این چیزی که داره اینقد بهمت می ریزه رو ولش کن اصلا بگو بیخیالش هرچی میخواد بشه بشه مطمئنا چیزی که خدا بخواد که بد نیست اصلا بشین چشاتو ببند و به این فکر کن که فقط تو هستی بدون هیچ مشکلی بدون هیچ دغدغه ای اصلا فکر کن هیچی نداری فقط خودت آزاد هستی خودتو تو بغل خدا ول کن همین
ایکاش میتونستم بیشتر حسمو بهت بگم تا به آرامش برسی ولی این شکلی با بی اطلاعی سخته...

سمیرا یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:15 ب.ظ

چقدر قشنگ مسائل رو حلاجی و تحلیل میکنی کاش منم منطق تو رو داشتم و اینقدر بی تابی نمیکردم و بی قرار نبودم. مرسی دوست خوبم که برام وقت میذاری

اتفاقا من منطقمو خیلی وقته خفش کردم منطقی که میشینه و همش شرایط و زیر و رو میکنه و دنبال راه حل میگرده منطقی که فقط ظاهرو میبینه منطقی که فکر میکنه عقل کله
من فقط یه منطق دارم اونم اینه که تنها چیز مطلق این دنیا خداست
هیچ نه ای مطلق نیست هیچ بله ایم مطلق نیست
من نمیخوام فکر کنم من فقط میخوام به خدا نگاه کنم و معجزه هاشو ببینم
همین
برام دعا کن بتونم رو این اعتقادم بمونمو نلرزم خیلی سعی میکنم خیلی ی ی ی ی

سمیرا یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ

کاشکی منم به اعتقاد تو برسم شاید بتونم راحت تر زندگی کنم و اینقدر پریشون و مضطرب نباشم

خودت باید تلاش کنی
سخت میگذره ولی به آرامش بعدش می ارزه
این درس و تا وقتی پاس نکنی تکرار میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد