و خدا همچنان لبخند میزد...

از تصادف جان سالم به در برده بود

و زندگی خود را مدیون ماشین گران قیمتش میدانست

و خدا همچنان لبخند میزد...


این جمله آخر واقعا جای تامل داره اگه یکم به زندگیمون نگاه کنیم میبینیم چه جاهایی غرق مشکلات که نه غرق چیزایی میشیم که خودمون به ظاهر مشکل میبینیم و همینطور دور خودمون میپیچیم برنامه ریزی میکنیم میگیم من این و میخوام این یکی بهتره این درسته من من من ... در صورتی که عملا حتی نمیدونیم یه ثانیه دیگه میخوایم چی کار کنیم...و خدا تو تموم این مراحل همچنان لبخند میزنه....بعضی وقتا که از یه چیزی نارحت میشمو هی دارم تو ذهنم راه های مختلف و بررسی میکنم و غصه میخورم یهو یاد این جمله میفتم و وقتی نگاه میکنم میبینم خدا همچنان داره با لبخند بهم نگاه میکنه و انگار داره بهم میگه بیخیال حله همه چی حله من حلش میکنم بسپارش به من اندازه ی تموم دنیا سبک میشم لبخند خدا واقعا بهم آرامش میده اونقد که منم باهاش لبخند میزنم و حتی ازش نمی پرسم خدایا چه شکلی حل میشه چون خودش میدونه به من ربطی نداره...


خدا پیشاپیش من قدم بر می داره و همه موانع رو بر میداره

جایی که راه نیست راه باز میکنه

در ها رو بر میداره و جاش دروازه میذاره

من تنها کاری که میکنم اینه که تو بغل خدا به لبخند زدن ادامه میدم و کارای عجیبشو  نگاه میکنم و میگم خدایا ممنونم...



نظرات 3 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:14 ب.ظ http://note1.blogsky.com

برام دعا کن خدا بازم مثل همیشه این یکی مشکلمو زودی حل کنه که خیلی درگیرم...
راستی لینکت کردم اگه دوست داشتی منو بلینک

به روی چشام حتما دعا میکنم
حل میشه شک نکن عزیزم

مهدی جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:46 ق.ظ http://www.kalameyehagh.blogfa.com

سلام
وب خوبی دارید
موفق باشید.

سلام
ممنون نظر لطفته

نگاه جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام
فعلا فقط همین پست رو خوندم و میتونم بهتون گم خیلی...قشنگه...

پس فعلا بخاطر همین ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد