بهشت کجاست؟

هر نوزادی که به دنیا می آید به یادم می آورد که خدا هنوز از انسان ناامید نیست 

هنوزم هم فرصت برای تازه شدن هست باید به پا خواست  

حوا سیب راچید اما نمیدانیم اگر ما جای او بودیم چه میکردیم پس به جای محکوم کردن او باید از نو ساخت بهشتی را که هدیه خدا بود ولی از دست انسان افتاد و شکست  

بهشت را باید در چشمان پسر بچه ای دید که به جای بازی کردن در زیر پنجه های سوزان آفتاب برگه های فال میفروشد تا شب به جای لقمه ای غدا کتک پدرش نصیبش نشود بهشت در نگاه ملتمسانه دختر بچه ای ست که تمام داراییش گل هاییست که لحظه لحظه مانند خود او به پژمرده شدن نزدیک میشوند و ما به جای دریافتن بهشت با اشاره ای شیشه را بالا میکشیم و بهشت را به صدای آهنگی میفروشیم که برا نشنیدن صدای التماس های او به اوج میرسانیم  

سپهری گفت چشم ها را باید شست و من میگویم گوش ها را باید شست تا شاید صدای ضربان های تند قلب مردی را بشنویم که دست به دزدی بلند میکند چون کودکش از گرسنگی بیحال در رختخواب است کاش یکبار حجم خسارتی که به ما وارد میشود را با عمق زخم قلب مادری بسنجیم که کودک بیمارش نیازمند یک بخشش کوچک دکتری ست که بدون خواستن هزینه جراحی نجاتش دهد کاش ببینیم اشک های پدری که شرمنده بچه های خود شده 

بس است دیگر محکوم کردن آدمو حوا.آدم سیب را بخاطر عشق به حوا چید و خدا بهای بازگشت به بهشت را همین عشق قرار داد اما چه شد آن همه عشق؟؟؟؟؟بهای بهشت لبخندی ست که با خرید یک برگ فال یه شاخه گل بستن چشمهایمان بر روی خسارت اندکی که از یک مرد یا زن دل شکسته به ما وارد میشود به لبانشان مینشانیم به راستی بهای زیادی ست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد