زنان همیشه آینده نگرند

پیرمردی در بستر مرگ بود در لحظات دردناک مرگ ناگهان بوی شکلات مورد علاقه اش از طبقه پایین به مشامش رسید پیرمرد به هر زحمتی شده خود را به آشپزخانه رساند او با خود فکر کرد یا در بهشت است یا همسرش خواسته در آخرین لحظات عمرش عشق خود را به او ثابت کند او دستش را دراز کرد تا شکلات مورد علاقه خود را از روی میز بردارد و بخورد که همسرش با قاشق به پشت دست او زد و گفت دست نزن آن ها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد