عشق...

یادت می آید روزی را که در شرکت از تو خواستگاری کردم؟

 فردایش که یک جقجقه روی میزم گذاشتی؟

 از تو کوچکتر بودم که بودم دیپلمه بودم که بودم مگر نگفته بودم با من از این شوخی ها نکن؟

 وقتی جلوی جمع در گوشت هم زدم برای همین بود چون نمیتوانستی بهتر از من هیچ جا پیدا کنی

 میگفتی دیوانه ام اما نمیدانستی دیوانه ها همیشه عاشق میمانند حتی وقتی ازدواج کرده باشی حتی وقتی بچه دار شده باشی حتی وقتی در جاده چالوس تصادف کرده باشی و حتی خاکسترت هم پیدا نشده باشد

 روحت که هنوز این طرف ها رفت آمد دارد ان شاالله؟

 برو و ببین که شوهر مهندست هر شب با یک نفر همبستر میشود

 التماس هایش را به یک روسپی بشنو که میخواهد یک شب بیشتر پیشش دوام بیاورد

بیا و مراهم ببین که چگونه در این تیمارستان لعنتی شب ها برای اینکه خوابم ببرد پرستار باید بیاید و جقجقه را صدا بدهد.......

 کلاس اول بود که پدرش را از دست داد

 کلاس سوم بود که مادرش را از دست داد

 کلاس چهارم عاشق معلمش شد فقط بخاطر اینکه صدایش شبیه مادرش بود

 جلوی ۱۸ جفت چشم بلند شد و با صدای بلند فریاد زد عاشقتم

 معلم گچ از دستش افتاد و با عصبانیت به طرف او آمد و جلوی تمسخر و خنده جمع آنچنان در گوشش زد که پرده گوشش پاره شد تا دیگر هوس شنیدن صدای مادرش را نکند............