باریدم...

هوای دلم ابری شد

باریدم به وسعت عشقم

اما این بار نه عشق معشوق

به عشق هم بازی دوران کودکیم خواهرم

اشک هایش چقدر سوزان بود

سوزاند تک تک سلول های دیدگانم را از دور

حرارت قلبش وجودم را به آتش کشاند

امروز فهمیدم خواهرم نه فقط همبازی دوران کودکیم

نه فقط هم صحبت نوجوانیم

نه فقط هم نشین خنده های جوانیم

که او بخشی از وجودم است بخشی از وجودم که تا کنون بیرون از من زیسته است...


داروگ بخوان...

داروگ آوازت باز هم آسمان را عاشق کرده است

بی وفقه باران میزند

داروگ باز هم بخوان تا باران نقاب چهره ی یک مرد شود مردی که دلش گریه میخواهد

داروگ سوزناک تر بخوان آسمان از بغض پر است

داروگ بخوان تا باران بهانه در آغوش کشیدن معشوق شود

داروگ بخوان دلم هوای پیاده روی کرده است...