ایمان دارم...

ایمان دارم به طلوع روز های خوش

ایمان دارم به روزی که در آغوش تو با بوی بدنت مست می شوم

ایمان دارم به اینکه به عشقم ایمان می آوری

ایمان دارم به چشمهایمان که به تماشای رقص شاخه های تر در بهار مینگرند

ایمان دارم به صدای خش خش برگ های پاییزی در زیر قدم های عاشقانه یمان

ایمان دارم به خورشید تابستان که عصاره وجودمان را به هم میتند

ایمان دارم به گلوله های برف که بهانه ای میشود برای غرق شدنمان در هم

میبینی تک ستاره من تمام کائنات دست در دست هم میدهند تا عاشق ترین شویم

تا شوری را در دلمان بپرورانیم که کهکشان راه شیری هم در مقابلش زانو میزند

عشقی که خدا بخاطر پاکیش ایستاده کف می زند...

من دلتنگ...

بعضی وقت ها دوست دارم شروع کنم به غر زدن که چرا با وجود حضورم در کنارت با وجود اینکه میگویی با من هیچ مشکلی نداری اما به خاطر یک خاطره تلخ از یک عشق شکست خورده از من میگذری چرا شمع وجودم را نمیبینی که آتش عشقت میسوزاندش و قطره های داغش از چشمانم میچکد هنوز نمیدانی که وقتی به من میگویی دخترک چه قندی در دلم آب میشود یاد روز های اول میفتم تو هم یادت می آید عشقم؟ تو هیچ وقت بهانه ساز خوبی نبودی بهانه شروع صحبت کردنت همیشه یک جوک بود جوکی که برای من نه فقط یک جوک که باز شدن دروازه زمان بود زمانی شیرین که نمیدانم چگونه میگذشت تک تک کلماتی را که با نام تو روی گوشی هک میشد با عشق میخواندمو از تو چه پنهان هنوز هم میخوانم انگار واژه ها هم از دلم خبر دارند که یک به یک عشوه گری میکنند فرشته من تک تک تکیه کلام هایت تک تک واژه هایی که برای ناز دادنم میگفتی چرا دیگر از هیچ زبانی به کامم شیرین نمی آید من میخواهم با طرز حرف زدن خاص خودت بشنوم که میگویی جوجه لوس که وقتی لب و لوچه ام آویزان میشود طاقت نیاوری و بگویی خوب دختر باید لوس باشه دیگه و وقتی لبخندم را میبینی با شیطنت بگویی جانم از همان جان های مخصوص خودت ها میدانی که.نمیتوانم فرشته من نمیتوانم لب به شکوه باز کنم وقتی میبینم این گونه راحت و آسوده و آزاد زندگی میکنی نمیتوانم آنقدر خودخواه باشم که روزگار شیرینت را تلخ کنم اصلا مگر میشود آدم وجود خودش را آزار دهد تو وقتی آخ میگویی درد در تمام وجود من شعله میکشد پس همین من چطور میتوانم حتی یک لحظه لبخند روی لب های زیبایت را بگیرم لب هایی که بوسه هایش عصاره حیات من است فرشته من آزاد زندگی کن رشد کن بالا برو و این من بی تاب را ببخش این من که نمیتواند چشمهایش را از تو بردارد نمیدانم فکر میکنی غرورم را میشکنم یا چسبناک شده ام اما همین من چسبناک دلش تنگ است فرشته من ببخشش اگر کمی تنگی جایت در دل این من تو را آزار میدهد


اولین بار بود که گوشی در دستم بود اما هیچ بهانه ای نداشتم

بهانه ها هم کم آورده بودند

گوشی را کنار بالشم گذاشتمو چشمانم را بستم

خدا از صبح با من سخن میگفت

حافظ گفته بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

جایی خواندم با کسی که دوستش داری حرف بزن اما کسی که دوستش دارم هم با من حرف میزند

چشمانم را بسته بودم...

اکنون 8 ماه از آن زمان می گذرد و من هر روز شادتر از پیشم که چشمانم به روی دنیای جدیدی باز شد بهشتی که فرشته ای ابدی دارد و فرشته ای که تمامی بی تابی های دنیایم را به دورترین نقطه خاطراتم فرستاد و من اکنون عاشقم و عشق چه سخاوتمندانه دنیایم را روشن می کند و خاطرات تلخم را تاریک...و من هر بار نفس های سرشار از آرامشم را مدیون نکاه های عاشقانه توأم...


دل

گاهی دلم سکوت میخواهد

گاهی دلم میخواهد به دستان خدا خیره شوم که چه هنرمندانه میچیند تکه های پازل زندگی را

گاهی دلم میخواهد فقط به چشمانش خیره شوم

گاهی دلم میخواهد از گردنش آویزان شوم خودم را لوس کنم

ناز کنم و او ناز بخرد

گاهی دلم میخواهد حتی ببوسمش

دل است دیگر بعضی وقت ها دلش شیطنت میخواهد حتی با خالقش...

عاشق تر میشوم...

هنوز نمیدانی اندیشیدن به تو چه لذتی دارد

هیچگاه نمیتوانی طعم اندیشه های مرا بچشی

هیچگاه نمیتوانی چشمانم را ببینی که چگونه در اندیشه هایم به تو خیره شده اند

هر قدمی که بر میداری هر لبخندی که میزنی... چشمانم بدرقه آن هاست

گفته بودی چشمانم زیباست پس چرا اکنون آن ها را نمیبینی حتی وقتی نگاهت با نگاهم تلاقی می یابد

روحم را نمیبینی که دور و برت پرسه میزند

گفته بودی میخواهی آزاد باشی و من از آزادی تو از شادی تو ناخود آگاه آرامم آرام و اسیر

شاد از کنارم عبور میکنی

شاید بهتر است بگویم از درونم عبور میکنی اما نه تو هیچگاه از درونم عبور نکردی که اگر عبور کرده بودی اکنون این چنین به تو مبتلا نبودم تو در وجودم باقی میمانی همچنان شاد و سرحال و خندان و من هر روز عاشق تر میشوم