آه مرگ چه تلخ و چه شیرین مى نمایى
در همسایگى من در سکوت چنبره زده اى
شیره جانم گوارایت باد
اما رخصت...
هنوز اطلسى هاى حیاطم را آب نداده ام
هنوز کبوتر هاى بام خانه ام گرسنه اند
من هنوز به درد و دل هاى جوى گوش نداده ام
هنوز پیر زن خانه چوبى هرشب منتظر نان است
رخصت اى مرگ که هنوز آغوشى براى جان سپردن نیافته ام