خوره تردید...

افکارم درد میکند خوره ی تردید لحظه ای وا نمی ندهد خوردن را

سرم را میان دستانم میگیرم اما فشار دستانم کم است ساکت نمیشوند

نمیدانم باید بخواهمت یا بودنت شیرینی خاطراتت را به تلخی میکشاند

نمیدانم آغوشت هنوز هم به همان اندازه جا برای من دارد

میترسم از اینکه گرمی آغوشت یخ بسته باشد

میترسم از اینکه بوسه هایت از سر هوس باشد

من از دیدن دوباره نگاه هایت میترسم

من سکوتت را به جنباندن بدون حس لبهایت ترجیح میدهم

نمیدانم باید بخواهمت یا نه...

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ

تردید خیلی حس بدیه چیزی شبیه انتظار آدمو ذره ذره آب میکنه ...

آره خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد