ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
افکارم درد میکند خوره ی تردید لحظه ای وا نمی ندهد خوردن را
سرم را میان دستانم میگیرم اما فشار دستانم کم است ساکت نمیشوند
نمیدانم باید بخواهمت یا بودنت شیرینی خاطراتت را به تلخی میکشاند
نمیدانم آغوشت هنوز هم به همان اندازه جا برای من دارد
میترسم از اینکه گرمی آغوشت یخ بسته باشد
میترسم از اینکه بوسه هایت از سر هوس باشد
من از دیدن دوباره نگاه هایت میترسم
من سکوتت را به جنباندن بدون حس لبهایت ترجیح میدهم
نمیدانم باید بخواهمت یا نه...
تردید خیلی حس بدیه چیزی شبیه انتظار آدمو ذره ذره آب میکنه ...
آره خیلی