باران...

باران ببار به وسعت ذلتنگی تمام عاشقان

به جای چشمان ابری هر شبشان ببار

بگذار همدردیت آرام جانشان شود

بگذار اشکهایت پاکشان گرداند از بی وفایی های دنیا

بگذار خاطراتشان را با تو بشویند

و از نو برخیزند بال بگشایند به سوی آسمان و بدانند پاکی و عشق دور نیست

باید دوباره نفس کشید...

نظرات 3 + ارسال نظر
سمیرا جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ب.ظ

شیشه ی پنجره را باران شست/ از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟؟؟

این و یه جا شنیده بودم یادم نیست

سمیرا شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ق.ظ

تو پستای خودم خوندی عزیزم که آخرش میگه دل قوی دار که سحر نزدیک است...

آره راست میگی

سپید دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ق.ظ

چقدر دلم برای بارون تنگ شده :(

مگه بارون ندارین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد