فاحشه...

عاشق است عشقش را از او میگیرند

چادر سرش میکند و کنار مردی مینشانندش که جایگزین عشقش شود

میخواهند عشق را با یک امضا پای برگه ای به وجود آورند

و پای میکوبند و شادی میکنند چون به خیال خودشان دخترشان را خواهرشان را خوشبخت کرده اند

اما در دل دختر حلوای عزا پخش میکنند

شب میشود رختخوابی که با تمام تلاشی که برای زیبا کردنش انجام داده اند بوی غم میدهد

جامه اش باز میشود اما روحش در آغوش معشوق پوشیده است

دقایقی بعد بستر خونین میشود خونی که نشان از قتل جسمی دارد که تسلیم یک تعصب شد

تعصبی که زمینه ساز یک فحشا در زیر نام ناموس شد

مگر تعریف فاحشه جز این است؟ تن دادن بدون دل دادن

ناموسشان را فاحشه میکنند و فحشایش را جشن میگیرند...

این است آیین تعصب مردان سرزمینش...

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیرا پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ

عزیزم در جواب این پستت تو وبلاگ خودم یک متنی گذاشتم به نام فاحشه که نامه فریدون فرخزاد به یک فاحشه است... خوشحال میشم بخونیش

چشم اون نامه رو خوندم ولی باز میخونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد