شب نوشت...

سکوت شب صدای تیک و تاک ساعت دیواری صدای بوق کاروان یک عروس و داماد و دوباره سکوت

گاهی باید به صدای سکوت هم گوش داد گاهی باید خود سکوت شد غرق شد در خلا

گاهی باید فقط نگاه کرد گاهی باید در اوج تاریکی نور دید

سردم است اما نمیلرزم نمیخواهم تسلیم مولکول های یخ بسته اتاق شوم

دلم میخواهد دور شوم جایی که فقط من باشمو خدا جایی که فقط به صدای سرانگشتان خدا گوش بسپارم

دلم میخواهد به افکارم بگویم هیس...احساسم را تازه خوابانده ام تب دارد احساساتم در خواب هم بی تابی میکند هذیان میگوید

قلبم خسته است انگار قلنج میشکند که تا عمق قفسه سینه ام تیر میکشد

چوب کبریت انتظار لای چشمانم گیر کرده است بسته نمیشوند اما من در بیداری خفته ام رویا میبینم

ایمان دارم به طلوع خورشید ایمان دارم به شکوفه های جوان رویاها

آبش خواهم داد دانه عشق را خواهد شکفت ایمان دارم...

نظرات 3 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

در سکوت دوستت خواهم داشت مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد...

زیبا بود

احسان پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:06 ق.ظ http://atashbax.blogsky.com

سکوتم از رضایت نیست، دلم اهل شکایت نیست.
هزار شاکی خودش داره، خودش گیره گرفتاره.
میریزه توی دل غصه هاشو، آخه هیچ کس نمیخواد قصه هاشو.
همون بهتر که ساکت باشه این دل.

چشم بارونی پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ

ایمان دارم به طلوع خورشید ایمان دارم به شکوفه های جوان رویاها

آبش خواهم داد دانه عشق را خواهد شکفت ایمان دارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد