ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
باید جوانی کرد
باید چشم ها را بست و از لبه پرتگاه پرید برای پرواز کردن پریدن لازم است
من بخاطر ترس از سقوط فرصت پرواز را از دست نمیدهم
من میخواهم ببینم دست های خدا را که در لبه پرتگاه زندگی به من بال میبخشد
من میخواهم تجربه کنم دوست داشتن و دوست داشته نشدن را
دوسته داشته شدن و دوست نداشتن را
دوست داشته شدن و دوست داشتن را
من میخواهم سرم به سنگ بخورد من میخواهم درد سنگ را تجربه کنم
من میخواهم لذت تجربه را بچشم
میخواهم در مسیر تجربه استخوان بترکانم و رشد کنم
من درد رشد دارم مثل نوجوانی در بلوغ
من نمیخواهم یک انسان معمولی باشم که زندگیم را در اسارت ساعت ها بگذرانم
من میخواهم ساعت ها را به اسارت بکشم
میخواهم یک من از خود به جا بگذارم نه یک من در مفهوم یک کلمه یک من در مفهوم یک انسان
انسانی که نمیخواهد و نمیتواند خموده ی روزمرگی ها شود
من یک من متفاوتم مرا قضاوت نکنید
من فقط یک قانون برای زندگیم دارم و آن حضور دست های خداست
برای این من عبور از هر مسیری که عطر خدا را داشته باشد جایز است
بسیار زیبا
ممنون عزیزم