بابا لنگ دراز من...

این روزها بابا لنگ دراز درونم را زیاد میبینم

عکسش را به دیوار ذهنم میخکوب کرده ام

هر دفعه که نگاهش میکنم لبخندی بر لبانم مینشیند

آشنای تمام سال های زندگیم است بهتر از خودش میشناسمش

میشناسمش؟....چرخش عصایش تارو پود افکارم را بهم میریزد

این بار او به من لبخند میزند...


نظرات 5 + ارسال نظر
نیلوفر سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:59 ب.ظ http://sallavat.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خیلی ممنون که وبم سر زدی خوشحال شدم بازم منتظر هستم

سلام
خواهش میکنم

sepid سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ب.ظ http://startagain1.blogsky.com

mokhatabesh khodast?
ye soal neveshtehat az khodete?
dar har sorat ghashngan merc k minevisi...

نه عزیزم مخاطبش خدا نیست
مخاطبش خود درونمه منظورم این بود که فکر میکنم خودمو میشناسم ولی هنوز خیلی مونده تا بشناسم
همه مطالب وبم از خودم نیست ولی این و چندتای قبلی از خودمه البته فقط احساسمو مینویسم میبینی که حرفه ای نیستم
ممنون که دوس داری

sepid سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ب.ظ

rasti axe in nini k profile gozashti kheiliiiiiiiiiiiiiiiiii naze

آره منم خیلی دوسش دارم

سپید چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ق.ظ

قشنگه شناخت خود آدم
اتفاقا خیلی ام قشنگ مینویسی
بیتعارف میگم

مرسی عزیزم

مژگان چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام عزیزم
چطوری دوستم
ووووااااأییییی من چقد فضای وب و حس پستات رو دوست دارم اصلا ی وضعی
أپم فرشته مهربون
دوست دارم

سلام عزیز دلم
خیلی خوشحالم کردی اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد