گلایه دکتر شریعتی از خدا و جوابی زیبا به آن


پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی.

خداوندا
تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است


--------------------------------------------------------------------

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

نظرات 4 + ارسال نظر
چشم بارونی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:25 ق.ظ http://hobaberoyaham.blogsky.com

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!


+نمیگویم...

سپید دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:39 ب.ظ http://startagain1.blogsky.com

ممنون از نظرت
حتما وقت کنم همون آیه رو با نظر شما تو یه پست جدید میذارم که همه بخونن
نمیدونم چطور به تارنگار من هدایت شدی
اما من از ستاره مسافر شعر سهراب را از اینجا خوندم
از مطالبی که قرار دادی خیلی ام خوشم اومد
آدرست رو با اسمت قرار دادم جز پیوندها
اول سعی کرد اجازه بگیرم و بنویسم
اما بعد پشیمون شدم
به خاطر تجربه هایی که از بقیه آدما دارم
فکر میکنن قصدم جذب کامنت بیشتر و از این حرفا
بگذریم
خیلی ام خوشحالم که نظر دادین دوست من
نظرتون رو همین امروز قرار میدم که بقیه هم بخونن،نظر خودم هم مینویسم در ادامه اش.
خوشحالم از آشنایی با شما.

سپید دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:28 ب.ظ http://startagain1.blogsky.com

دوست عزیز من به این پست شما لینک دادم.بابت تاخیر در این کارم ببخشید.
و راجب آیه سوره بقره هم نظر شما رو قرار دادم و نظر خودمم نوشتم.
دوست داشتین بخونید.
ممنون از لطفتون.

سپید سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ

این شعر از سهراب سپهری نیست و از کیوان شاهبداغ.کامنت گذاشتم و از خودشون سوال کردم گفتن سروده خودشون هست با نام " بخوان ما را "
این که جواب دکتر شریعتی هم صحت نداره.
:)

باشه عزیزم اصلاح میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد