عاشق تر میشوم...

هنوز نمیدانی اندیشیدن به تو چه لذتی دارد

هیچگاه نمیتوانی طعم اندیشه های مرا بچشی

هیچگاه نمیتوانی چشمانم را ببینی که چگونه در اندیشه هایم به تو خیره شده اند

هر قدمی که بر میداری هر لبخندی که میزنی... چشمانم بدرقه آن هاست

گفته بودی چشمانم زیباست پس چرا اکنون آن ها را نمیبینی حتی وقتی نگاهت با نگاهم تلاقی می یابد

روحم را نمیبینی که دور و برت پرسه میزند

گفته بودی میخواهی آزاد باشی و من از آزادی تو از شادی تو ناخود آگاه آرامم آرام و اسیر

شاد از کنارم عبور میکنی

شاید بهتر است بگویم از درونم عبور میکنی اما نه تو هیچگاه از درونم عبور نکردی که اگر عبور کرده بودی اکنون این چنین به تو مبتلا نبودم تو در وجودم باقی میمانی همچنان شاد و سرحال و خندان و من هر روز عاشق تر میشوم


نظرات 2 + ارسال نظر
سمیرا پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ب.ظ

چقدر قشنگ بود . دلم گرفت . تلخ است ... این روزها را میگویم ، که قرار است از تو که آرام جان لحظه هایم بودی برای " دلم" یک انسان معمولی بسازم...

اینم خیلی قشنگ بود

احسان جمعه 5 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:02 ق.ظ http://atashbax.blogsky.com

خوش به حالش که ی نفر این قدر دوسش داره و بهش فکر میکنه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد